۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

پشته پياز

يکي در باغ خود رفت. دزدی را ديد که پشته‏ای پياز جمع کرده و بسته بود. گفت: در اين باغ چه کار داری؟
گفت: بر راه می‏گذشتم، ناگاه باد مرا در باغ انداخت.
گفت چرا پياز برکندی؟
گفت: باد مرا می‏ربود، دست در پيازها می‏زدم و آن‏ها از زمين بيرون می‏آمدند.
گفت: چرا پيازها بسته بندی شده؟
گفت: وا... من هم در همين فکر بودم که تو آمدی!

منبع:
کليات عبيد زاکانی

3 نظرات:

ناشناس گفت...

آدرس لینک در بالاترین:
http://balatarin.com/permlink/2010/8/12/2152917

ناشناس گفت...

آدرس لینک در دنباله:
http://donbaleh.com/link/299184

ناشناس گفت...

آدرس لینک در سبزلینک:
http://www.sabzlink.com/story/23687/