۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

پاسخ یعقوب لیث صفاری به خلیفه عباسی: نان و پیاز و شمشیر

یعقوب لیث براثر ناکامی‏های فراوان در جندی شاپور بیمار شد. یعقوب به بیماری قولنج گرفتار شده بود. البته در این ایام هنوز سپاه خود را برای مقابله مجدد با خلیفه آماده می‏کرد. اتفاقاً در بستر بیماری، قاصدی از جانب خلیفه رسید. خلیفه از اینکه یعقوب با او به جنگ پرداخته بود، به یعقوب طعنه زده و گفته بود:

«هنوز از آن توبه، تو را تجربه نشده که بار دیگر آهنگ محاربه ما می‏نمایی و در مخالفت ما توبه ننموده‏ای؟ در آن نوبت کمال قدرت حضرت عزت و اعجاز حضرت رسالت را مشاهده کردی، باید که از مخالفت ما توبه نموده، روی به خراسان آوری و به سلطنت آن مملکت قناعت نمایی.»

خلیفه در این نامه توضیح داده بود: «ما را معلوم گشت که تو مرد ساده دلی و به سخن ساده دلان غره شدی و عاقبت کار نگاه نکردی. دیدی که ایزد تعالی صنع خویش به تو چگونه نمود و تو را هم به لشکر تو ضایع کرد و خاندان ما نگاه داشت؟
این سهوی بود که بر تو رفت. اکنون دانیم که بیدار گشتی و بر آن کرده پشیمانی. امارت خراسان و عراق را هیچ کس از تو شایسته‏تر نیست و بر او مزیدی نخواهیم فرمود. تو را حق نعمت بسیار است نزدیک ما. این خطای تو را در کار خدمت‏های پسندیده تو کردیم و کرده تو را نادیده انگاشتیم. باید که تو نیز از سر آن حدیث درگذری، هرچه زودتر به خراسان و عراق روی و به مطالبه ولایت مشغول شوی.»

در واقع خلیفه به پاس خدمات گذشته یعقوب، او را دوباره به کار می‏گماشت. ولی معلوم است که می‏خواست او را به هر وسیله‏ای که هست از پشت دروازه‏های بغداد دور کند.

یعقوب چون این سخن از رسول (قاصد) خلیفه شنید، دستور داد تکه نان (نان خشک) و پیازی در کنار شمشیر او که در مقابلش بود، قرار دهند و سپس پاسخ داد:
«من مردی رویگرزاده‏ام. از پدر رویگری آموخته‏ام و خوردن من نان جوین، ماهی، تره، و پیاز بوده است. این پادشاهی و گنج و خواسته از سر عیاری و شیرمردی به دست آورده‏ام. نه از میراث پدر یافته‏ام و نه از تو دارم. من به قوت دولت و زور بازو، کار خود به این درجه رسانیده‏ام و داعیه چنان دارم که تا خلیفه را مقهور نگردانم از پای ننشینم. اگر مُردم که خلیفه از آسیب من آسوده شده است و اگر از بستر بیماری برخاستم، حَکَم میان من و خلیفه این شمشیر است... اگر مطلوب من تیسر پذیرفت فبها، والا نان کشکین و حرفه رویگری برقرار است... یا آنچه گفتم به جای آورم، یا با سر نان جوین، ماهی، پیاز، و تره شوم.»

رسول (قاصد) خلیفه برگشت و پیغام یعقوب را رساند. بیماری یعقوب همچنان ادامه می‏یافت و یاران یعقوب - فاتح بزرگ - پروانه‏وار بر گرد او می‏گشتند. خصوصاً عمرو، برادری که برادر را در واپسین لحظات عمر رنجانده بود. اما به هرحال، هرچه کردند از علاج و دوا حاصل نشد. یعقوب در جندی شاپور فوت کرد و در همانجا هم مدفون شد. مرگ او به علت بیماری قولنج بود. مدت بیماری او شانزده روز بود. عجیب این است که او تا آخرین لحظه، از انتقام گرفتن از خلیفه غافل نبود و لشکر گردآوری می‏کرد. در همان حالِ بیماری رو سوی بغداد نهاد: «چون سه منزل برفت، قولنجش بگرفت و حالش به جایی رسید که دانست که از آن درد نرهد، برادر خویش «عمرو لیث» را ولیعهد کرد، گنجنامه‏ها به وی داد و بمرد.»

منبع:
کتاب یعقوب لیث، نوشته: دکتر ابراهیم باستانی پاریزی

1 نظرات:

mehrdad گفت...

با درود به همه آزادگان جهان
باشد که ملت ما هم از نیاکانمان پیروی کند و پیش از هرچیز حرکتمان را
بر اساس منافع و حاکمیت ملی وطنمان پی ریزی و سامان دهیم نه بر اساس
باورهایی که همیشه بر ضد منافع این ملت و آب و خاک بوده .
جاوید ایران ،پاینده ملت انسان دوست ایران