۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

از جاه تا چاه

يکی از وزرا سنگی بر سر نيکوکاری زد. مرد صالح که قدرت تلافی نداشت، سنگ را برداشت، در جيب نهاد، راهش را کشيد و رفت.
مدتی گذشت تا وزير به دلايلی مغضوب شد. شاه فرمان داد او را در سياهچالی زنداني کنند. مرد نيکوکار که منتظر چنين فرصتی بود، همان سنگ را برداشت، بر فراز چاه آمد و بر سر وزير معزول کوبيد.
وزير گفت تو کيستی و اين چه بود که بر سر من زدی؟
مرد گفت: من آن کسم که فلان روز سنگ بر سر من زدی و اين نيز همان سنگ است.
گفت: اين چندين وقت کجا بودی؟
گفت: پيش از اين از جاهت می‏ترسيدم، اکنون در چاهت ديدم.

ناسزايی را که بينی بخت يار *** عاقلان تسليم کردند اختيار

باش تا دستش ببندد روزگار *** پس به کام دوستان مغزش برآر

منبع: برگرفته از گلستان سعدی

2 نظرات:

ناشناس گفت...

آدرس لینک در بالاترین:
http://balatarin.com/permlink/2010/8/29/2171773

ناشناس گفت...

آدرس لینک در دنباله:
http://donbaleh.com/link/304756